گفتند امسال سال پیامبر اعظمه. گفتم پس باید تلاش کنم پیامبرم رو بهتر بشناسم. هر چی باشه دینم رو از ایشون گرفتم. غیر از اینکه توی دعای آخر الزمان هم اومده که
اللّهم عرّفنی نبیک... پس باید سعی کنم بشناسمش تا...
ولی امسال بهونه بود. من باید از خیلی وقت قبل تلاش می کردم تا بشناسمش. با سلامتی(همون وجه مثبت ناسلامتی) ما یعنی مسلمونیم ها!!! تازه این اوّل راهه. وقتی شناختیمش باید دنبالش هم بریم. هر جا که اون رفته. تا عرش. تا معراج. ولی چطوری؟ من که توی ساده ترین احکام مسلمونیم موندم. حالا کجا تا پیامبر بشم و به عرش برم... حالا اوّل بشناسمش تا بعد...
همین طوری با خودم کلنجار رفتم و رفتم و رفتم تا یه دفعه شد 26 اسفند 85. ای دل غافل!من که حتی یه کتاب هم کامل در مورد پیامبرم نخوندم. چه برسه به اینکه بشناسمش و چه برسه به اینکه دنبالش برم. آخه من چند تا از خوبیهای اون رو تونستم داشته باشم؟
دوباره با خودم گفتم عیب نداره اوّلا تو که پیامبر نیستی. ثانیا حالا حالا ها وقت هست. یه دفعه یادم به جریان ماه رمضان و اون مقاله هه افتاد.. نکنه یه دفعه چشم باز کنم ببینم عمری گذشته و مثلا شده سال 1400 هجری شمسی و من هنوز اندر خم یک کوچه ام.
تازه مگه قراره من پیامبر باشم تا راه اون عزیز رو برم؟! همین که قبول کردم مسلمون باشم یعنی اینکه بی حرف پیش دنبالش باشم. اصلا منشأ خیلی گمراهی ها و انحرافها همین یه سؤاله. «مگه من پیامبرم؟»
یادم میاد چند وقت قبل هم سر همین یه سؤال با یه نفر بحثم شد. من می گفتم امام خمینی (ره) فلان طور بود. اون می گفت مگه من امام خمینی(ره) هستم.
خوب مگه امام (ره) از اول امام بود؟ یا مگه تو قرآن نوشتند برای معراج یا عرش رفتن باید پیامبر بود؟! شاهدش هم اینکه یه جوون به نام علی بن ابی طالب تا آخر خط دنبال پیامبر بود. اون وقت هم که ظاهراً امام نبود. مثل خیلی ما جوونها می تونست دنبال یلّالی تلّالی (خیلی سخت نگیرین یه نمونه خوش گذرونیه دیگه)باشه. ولی قدم به قدم تا عرش دنبال پیامبرش رفت.
پس باید تا سال پیامبر اعظم تموم نشده شروع کنم. چون آخر این سال نه پایان سال پیامبر اعظمه که تازه اوّلشه. یعنی مبدأ زمانی همین امساله که چند روز بیشتر به پایانش نمونده. و مقصد خداست. باید شروع کنم.
به نظر شما از کجا باید شروع کرد؟؟؟
لیست کل یادداشت های این وبلاگ