تمام نیمه ی شمالی ایران امروز سفید شد. قم هم دیشب و امروز برف بارید. برای ما که برف زیاد دیده ایم، تکراری بود. قمی ها بال در آورده بودند. ما هم خوشحال بودیم. سالها بود که قم چنین برفی ندیده بود. داستان برفهای نیم متری و یک متری، فقط گاهی از خاطره ای به ذهنی می بارید و زود می خشکید. ولی امروز همه ی چشمها سفید بود. حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) هم.
صبح برای پیدا کردن یک منظره از خانه بیرون زدم. همه اش قشنگ بود. ولی چیز تازه ای به چشمم نخورد؛ جز باد تندی که چترها را عاصی کرده بود و نمی گذاشت برفها راحت به زمین بنشینند. یا باید همه ی قم را در وبلاگ می گذاشتم یا بی خیال می شدم. با خود می گفتم دنبال چه بگردم که دیگران نگشته اند؟ چه چیز ممکن است در وبلاگها نیامده یا کمتر آمده باشد؟ به ذهنم رسید که طلبه ام و اعتقادم می طلبد فقط دنبال یک چیز بگردم. چیزی که هر چشمی نمی بیندش. پس شروع کردم از برفها سراغ خدا را بگیرم. آخر هم پیدایش کردم. وسط شهر قم، رودخانه ای است که همه ایران می شناسندش. رودخانه ای که بیشتر سال خشک است. ولی وسط این یخبندان که خون در رگها یخ می بندد، در این رودخانه، آب جاری است. شاید برای خیلی ها تازه نباشد، ولی از زاویه دید من، تازه بود و شگفت آور. داستان استقامت و صبر را شنیده بودم ؛ ولی ندیده بودم. در روزی که نه تنها پاروی شکسته ی خانه ی ما، که همه ی قطرات آب زورشان به برف نمی رسد، آب نیمه جان این رودخانه، زورش به برف رسیده است. به جای سکون و نشستن، به پا خاسته و می رود تا زندگی همیشه جاری باشد. ناگاه زبانم چرخید و گفت: سبحان الله! بعد هم یاد این آیه ی شریفه افتادم:
( فضّل اللهُ المجاهدین علی القاعدین أجرًا عظیمًا)
خداوند مجاهدان را بر خانه نشینان به پاداشی بزرگ برتری بخشیده است.
سورة النّساء الآیة 95
لیست کل یادداشت های این وبلاگ