نمی دانم چرا هر چه می کوشم از بعضی ها خوشم نمی آید. هر چه به خود تلقین می کنم که شاید آنها هم حرفی برای گفتن داشته باشند، دلم رضا نمی شود. نه اینکه حرفهایشان را نشنوم. می شنوم. استدلالهاشان راه هم کاملًا متوجّه می شوم. گاهی هم به شان حقّ می دهم. ولی در نهایت نمی توانم حرفشان را بپذیرم. راستش، چند باری هم ازشان دفاع کرده ام. ولی نهایتش جز پشیمانی نبوده است. اصلاً من اینجوری هستم. هر وقت با ندای دلم مخالفت می کنم، آخر کار زمین می خورم. گاهی می نشینم و از حساب و کتاب ریاضی و جبر و انتگرال گرفته تا صغرا و کبرای منطقی، همه را ردیف می کنم و از تمام ابزار ریاضی و فلسفی ام استفاده می کنم تا طرفدار آنها شوم. ولی در نهایت تمایلم به آنها نیست که نیست.
فکر نکنید فردی خرافاتی هستم. اتّفاقاً دشمن قسم خورده خرافاتم. حاضرم برای نابود کردن خرافات جانم را بدهم. این مار صد خال و رنگ چه ها که با برادرانم نکرده است. ولی ندای دل چیزی دیگر است. لابد همان است که حاج آقا ها به آن می گویند «فطرت».
خیلی وقتها در کلاس عقاید با استاد کلنجار می رفتیم که گاهی شناخت حقّ و حقیقت سخت می شود. گاهی حقّ و باطل چنان به هم می آمیزد که نمی توان به راحتی تشخیص داد. همین مسأله خیلی ها را زمین می زند. ولی وقتی به همان ندا می نگرم، خطّ پر رنگی میان حقّ و باطل می یابم. حتّی وقتی که نهال لجبازیم گُل می کند و می خواهم دیگران را اذیت کنم. وقتی که دارم به خودم دروغ می گویم. و وقتی که دارم دشمنی با خودم را به گاوماهی می رسانم. این جور مواقع به یاد مرحوم شحات انور می افتم و صوت دلنشینش و آیه ی شریفه ی « إنّا هدیناه السبیل، إمّا شاکرًا و إمّا کفورًا»
به بعضی وبلاگها که سر میزنم، فراوان از فرمولها و قواعد علمی استفاده می کنند تا حاج محمود و دوستانش را بکوبند. راستش بعضی موارد هم حقّ با آنهاست. حاج محمود، حاج محمود است. معصوم که نیست. اشتباه هم می کند. ولی همین موقع ندای دلم می گوید، بوی نیزه و قرآن می آید. اینجاست که مودم ذهنم سریع کانکت می شود به صفین و کلام حقّ و اراده ی باطل.
بعضی ها منتقدان خوبی هستند. ولی دلسوز نیستند. بعضی ها هم دوستان خوبی هستند. ولی با خاله خرسه، بی ارتباط نیستند. از هر دوی اینها متنفّرم.
در عوض دو گروه اند که خنده ی شوق بر لبانم می آورند. دوستان دانا و دلسوز، که اوّل حقّ را می شناسند؛ بعد اگر دیگران مخالفش بودند، انتقاد می کنند و اگر موافق بودند، مردانه دفاع می نمایند. و دشمنان منصف؛ آنها که وقت دشمنی هم معلوم است فارغ التحصیل مدرسه انسانیت و راستگویی اند. چشم این ها، هم نقایص و نواقص را می بیند و هم کمالات و جمالات را.
مشت نمونه ی خروار است. اگر قبول ندارید به لیست نمایندگان مجلسهای ششم و هفتم نگاهی بیندازید. در هر دو مجلس، از همه ی این گروهها نمونه هایی می بینید.
راستش احتمال می دهم در مجلس هشتم هم مثال به اندازه کافی وجود داشته باشد. ولی امیدوارم لا اقل کلّیّت مجلس، دو گروه آخر باشند؛ گر چه چاره ای از آن بعضی های دیگر هم نیست.
تا ببینیم...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ