سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردم دشمن آنند که نمى‏دانند . [نهج البلاغه]
چهارشنبه 86 اسفند 8 , ساعت 11:32 عصر

 

   به ما آموخته اند که عدد بدون معدود، هیچ ارزشی ندارد. هر چند عدد، بزرگ باشد. اصلاً ماهیت عدد به داشتن معدود است. همان گونه که حلوا حلوا گفتن دهان را شیرین نمی کند. ولی بعضی عددها به این حکم معترضند. بعضی عددها بدون داشتن معدود، حرفهایی برای گفتن دارند. مثلاً همین عدد یک را شما فرض کنید. بستگی دارد چگونه به آن بنگرید. با یک دید، کافر می شوید و با دید دیگر، موحّد راستین. عدد دیگری مثل هفت هم جالب است. هفت روز هفته، هفت آسمان، هفت طبقه ی دوزخ، هفت سال قحطی مصر و هفت سال زندانی یوسف(علیه السلام). هفت سال هم محمّد حسن ما هر چه بگوید فقط باید بگوییم چشم. آقای خانه است دیگر.

   عدد چهارده هم عدد مقدّسی است و صاحب اثر. در اثر گذاریش فقط تجربه دارم و دست استدلالم تهی است.

    داشتیم از عدد می گفتیم. یادش بخیر شبهایی که تا خود اذان صبح در مسجد جامع شهرمان با بچه ها ریاضی دوره می کردیم و عددها را به جان همدیگر می انداختیم. هیچ معدودی هم آنجا نبود که اعتراض کند. و یادش بخیر آن موقعی که با اعداد عربی مبارزه می کردیم تا بیاموزیمشان و بالاخره ما غالب می شدیم. البته هدف، بیان خاطره نبود. فقط نقش اعداد بود و تأثیر گذاری آنها.

   این میان عددی هم هست که کمی رنگش با عددهای دیگر فرق می کند. عددی که حزن آور است. بهتر بگویم، زنده کننده ی حزن است. عدد چهل را می گویم. هر وقت روی دیوارهای شهرمان عدد چهل را می بینم، به یاد دخترکانی می افتم که مادرشان را از دست داده اند و بعد از هفته،سعی کرده اند فراموشش کنند. ولی همین که به عدد چهل می رسند، دوباره کابوس بی مادری، روی سرشان خراب می شود. یا خاطره ی کودکانی سه ساله و چهار ساله را مرور می کنم که روزگار به آنها وفا نکرد تا قدم به قدم پشت سر پدرشان راه بروند و افتخار کنند که پدری بالای سرشان است.

   عدد چهل، گاهی خیلی اشک آور می شود. آنجا که خاطره ی کودکی را زنده می کند، که حتی اجازه ندارد جنازه پدرش را ببیند. حتی اجازه ندارد یادش برود که بی بابا شده است. یاد دخترانی که قدم به قدم می گریند و دعا می کنند بابای شهیدشان زنده شود. یاد اسارت، یاد غربت، یاد مدینه، یاد کربلا... همه اینها زنده می شوند. و تنها مقصر، عدد چهل است. یاد آن یاری که توان نداشت تا در کنار مولایش شهید شود. پُرسان پُرسان خود را به مقتلش می رساند. می گرید. زاری می کند. می گویند نمی بیند. شاید خدا خواسته که نبیند. اگر می دید، دقّ می کرد. پدر بینایی که از خیلی ها بینا تر است. از آنهایی که آمدند و خوردند و قهقهه زدند و کشتند و اسیر کردند و برای همیشه رفتند. از آنهایی که حتی به چشمشان هم اجازه ندادند که نور را به وجودشان برساند. باز تقصیر عدد چهل است.

   چهل، البته همیشه هم بد نیست. چهل، گاهی روز وصال است. روز رسیدن به حقیقت. روز اتمام عبادات خاصّ اولیاء. ما که علمش را نداریم. راهش را هم نرفته ایم. ولی شنیده ایم که گاهی خداوند برخی بندگانش را چهل روز مشغول خود می کند و از دیگران می بُردشان؛ و روز چهلم، می رساندشان به آنچه می خواهد. چهل شب کوه طور را فراموش نمی کنم. و چهل روز حراء را. چهل روز حجاج کربلا هم برایم جالب است. از اوّل ذی حجة تا خود عاشورا. و عاشورا روز لقاست. نمی دانم، واقعاً اسرای کربلا چهل روز بعد کجا بودند؟ شام؟ کوفه؟ در راه بازگشت به مدینه؟ یا هر جای دیگر! مهم نیست. ولی دلم می گوید آن دخترک هم چلّه گرفته بود. نمی دانم اوّلش کجای تقویم قمری سال 60 هجری است؟ ولی می دانم چهلمش، در خرابه ی شام است. روزی که بالاخره به وصال پدر رسید. شاید جابر هم چهل روز از مدینه تا کربلا در راه بوده است. البته قصدم تخریب تاریخ نیست. آن به من ربطی ندارد. ولی حسّ کارآگاهیم می گوید، چهل این میانه بی تقصیر نیست.

   اصلاً چهل این قدر خودش را مهم کرده که یکی از نشانه های حسینی ها و شیعه هاست. زیارت اربعین را می گویم. تصمیم گرفته ام رو کم کنی چهل هم که شده، آن را با دقّت بخوانم و اگر عمری بود....دیگر چهل خطم دارد تمام می شود. نمی دانم چه گفتم و از کجا به کجا رسیدم. ولی می دانم باز تقصیر چهل است.

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خداحافظ
[عناوین آرشیوشده]