سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به عمار پسر یاسر فرمود ، چون گفتگوى او را با مغیره پسر شعبه شنود . ] عمار او را واگذار ، چه او چیزى از دین بر نگرفته جز آنچه آدمى را به دنیا نزدیک کردن تواند ، و به عمد خود را به شبهه‏ها در افکنده تا آن را عذرخواه خطاهاى خود گرداند . [نهج البلاغه]
شنبه 86 اسفند 18 , ساعت 4:9 عصر

 

   گاهی از این طایفه نسوان خبرهای عجیب و غریبی می رسد. نمی دانم چرا برخی خرافات و انحرافات از زنها شروع می شود؟! قطعا منظورم همه آنها نیست. چون شدیدًا معتقدم از دامن زن مرد به معراج می رود. و اینکه خود زن هم به معراج می رود و تنها ابزاری برای کمال مرد نیست. و باز معتقدم که در کنار مرد، زن به معراج می رود. و بازتر این که همه اینها گزاره هایی است تشریعی، نه تکوینی. فارسیتر بگویم؛ زن و مرد در کمال و ضلال یکدیگر مسؤولند. اینها را گفتم تا درباره آنچه می گویم، بد فهمی پیش نیاید.

   چند سال پیش که جریان خرافی بی بی سه شنبه و جریان محرمانه بودنش، را شنیدم، به خودم قبولاندم که کار، کار جهالت است نه زن. البته دست تزویر و کید زنانه هم در این جریان کم تقصیر نبود و نیست. نشان به آن نشان که از ارکان این مراسم کاملاً زنانه این است که اگر مردی از نشست سه شنبه شب طائفه ی بانوان بو ببرد، دیگر اثر نمی کند و مخارج سفره از جیب صاحبش ـ که البته از جیب شوهر بیچاره ـ رفته است. جریان روضه ی بانو سیندرلّا هم که حسابی مضحکه شده بود برای ما مردها. نمی دانم خانم روضه خوان از کجا گیر آورده بودند که روضه ی بانوی مرحوم سیندرلا را برایشان بخواند. و البته در اینجا هم مردها نمی بایست بفهمند و گرنه اثر بی اثر. خرافه و مضحکه بودن این دو امر پر واضح است.

   ماجرا وقتی برایم شگفت آور و تعجّب انگیز شد که شنیدم جمعی از بانوان مذهبی ما که اهل نماز و روزه هم هستند و اتّفاقًا پامنبری قرصی هم برای طیف روحانیت به حساب می آیند، مراسم جدیدی را ابداع کرده اند. مراسمی که خمیر مایه اش را از توسّل و دعا و مناجات می گیرد. امّا ترکیبش بوی  بدعت می دهد. و امّا تر اینکه مزاحمت و مردم آزاری، این مراسم را همراهی می کند.

   و امّا شرح ما وقع: چند سالی است، شب اوّل ماه ربیع الاول عده ای که غالبا خانم هستند (رجوع کنید به پاراگراف اوّل) از حدود نیمه شب تا خود اذان صبح، با گرفتن شمع، در مساجد را می کوبند و مسجد به مسجد می روند تا هفت مسجد. و طبق معمول، پیاز داغ این حرکت، دعا و توسّل است. البته من که هنوز نفهمیده ام منظورشان چیست، ولی شنیده ها می گوید برای تسلّی دادن به فاطمه زهرا 3 یا جهت رفع غم و اندوه و برآورده شدن حاجات است.( و باب تحقیق همچنان باز است.) جالب، این که برخی بانوان طلبه هم شیفته ی این مراسم شده بودند که البته بعدها برخی،به عنایت حضرت زهرا3 مستبصر گشتند.

   این که گفتم نه برای ایجاد نزاع زنانه ـ مردانه بود، و نه برای بستن باب دعا و مناجات. هدف، هشدار دادن به این است که گاهی انسان ـ بی آن که بخواهد ـ سبب ایجاد یا رواج یک بدعت و خرافه در دین می شود. گاهی جاهلان یا سودجوها از احساسات پاک مذهبی گروهی استفاده می کنند تا ضربه ای به دین وارد شود. در اینجا، گناه مؤسّسین این خرافات، قطعی است. ولی دیگران هم که راه اینها را دنبال می کنند، کم مقصّر نیستند. بتحقیق آنها هم گناهکارند؛ اگر چه در دام افتاده اند. زیرا منشأ گناهشان چیزی نیست جز زود باوری و مراجعه نکردن به اهل علم. (فاسألوا أهل الذّکر) اصلًا منشأ هر خرافه و بدعتی مراجعه نکردن به اهل علم است. و دشمن ترین دشمنان انسان جهالت اوست. و بدعت، فرزند ناخلف جهالت است. و جهالت با تقصیر همزیست است. از عوارض بدعت هم این است که اگر گرفت، تا وقتی که گرفته، صاحب بدعت و رواج دهندگانش هم گرفتار آنند. بی آنکه از گناه دیگران چیزی کم شود.(1) و یکی از همسایگان بدعت، مردم آزاری است. و چه بد این همه در کنار هم جمع شده اند.

   در آخر، با توجه به فتوای صریح برخی مراجع تقلید بر حرمت این گونه اعمال، از خواهران و برادران دینی خودم می خواهم که فریب نخورند و در دام نیفتند و وزر ترویج یک گناه را بر دوش نکشند که حساب قیامت سخت است و  حقّ النّاس از آن سخت تر. و اینکه، ما وقتی به امام زمانمان نزدیک تر می شویم و وقتی فاطمه ی زهرا3 از ما راضی است که قدم به قدم، راه آنها را برویم. همیشه هم این را بدانیم که اگر درجه ای منحرف شدیم، تا ثریا می رود دیوار کج.(2)

 

 

-----------------

1. عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ أَیُّمَا عَبْدٍ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ سَنَّ سُنَّةَ هُدًى کَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِذَلِکَ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُنْقَصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَیْ‏ءٌ وَ أَیُّمَا عَبْدٍ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ سَنَّ سُنَّةَ ضَلَالٍ کَانَ عَلَیْهِ مِثْلُ وِزْرِ مَنْ فَعَلَ ذَلِکَ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُنْقَصَ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَیْ‏ءٌ؛ هر بنده ای که سنّت هدایتی را برپا کند، به اندازه اجر عمل کنندگان آن اجر می برد بی آنکه  از اجر آنها چیزی کم شود و هر بنده ای که سنّت گمراه کننده ای را برپا کند، به اندازه عمل کنندگان به آن گناه می برد، بی آن که از گناه آنان چیزی کاسته شود. وسائل‏الشیعة ج : 16 ص : 174

2. مثلا تا بابیت و بهاییت و ادعای نیابت، یا تا وهابیت و صوفی گری و تا خروج از دین.

 


یکشنبه 86 اسفند 12 , ساعت 11:57 عصر

 

الشهید عماد مغنیة 

   آقا یا خانمی برایم کامنت گذاشته بود که جالب ترین قسمت وبلاگ تو، بنری است که تصویر یک تروریست را حمل می کند. و البته تصریح کرده بود که منظورش شهید بزرگوار، عماد مغنیه است. بنا نداشتم جوابش را بدهم تا امشب که خونم به جوش آمد. وقتی می بینم گروهی یاغی، بی عقل، زورگو و پست، دارند نسل کشی می کنند؛ دارند افسانه های نداشته ی خود را روی گروهی مسلمانان و بی گناه، به واقعیت می رسانند؛ و اسمش را زمستان گرم  و هولوکاست فلسطینی می گذارند؛ وقتی می بینم هیچ قدرت و ابر قدرتی در دنیا، حتی بیانیه ای هم صادر نمی کند؛ و حقّ را به یاغی ها می دهند. آن وقت یکی پیدا شده، کسی را تروریست معرفی می کند که از حقّ خود، و از حقّ هم وطنانش دفاع کرده است، از حقّ برادران مسلمانش دفاع کرده است، و جالب تر این که خود، قربانی ترور است؛ این را جز زورگویی، نمی دانم. قبول دارم که شهید حاج رضوان، عملیات تروریستی انجام می داد، و نظامیان صهیونیست را به ترور می کرد. ولی آیا هر تروری بد است؟ حقّ این است که برای ارزش گذاری ترور، باید ببینیم طرف ترور کیست؟ و حکم ترور را چه کسی صادر کرده است؟ اگر امام راحل، دستور به قتل سلمان رشدی ملعون می دهد، آیا این معنایش جز تجویز ترور ـ البته از نوع معقول و مشروعش ـ است؟ من قبول ندارم که در اسلام ترور نداریم. این سخن ناشی از اسلام نشناسی و ترس در مقابل هوچی گری های دیگران است. حق این است که اسلام، ترور دارد. ولی نه از نوع طالبانیسمش، و نه از نوع صهیونیسمش. ترور اسلام دو خصوصیت ویژه دارد؛ یکی این که مستند به شرع و عقل است. دوم این که از طرف حاکم جامعه اسلامی تجویز می شود. نتیجه، این که ترور اسلامی هیچ گاه بر افراد بی گناه اجرا نمی شود، هیچ گاه منجر به ظلم نمی شود، هیچ گاه سرخود و بی استناد به حاکم شرع انجام نمی گیرد، و هیچ گاه، شهروندان بی گناه را به جرم عقاید مخالف نشانه نمی گیرد.

   تروری در اسلام جایز است که با اجازه فقیه، بر مُفسد، غاصب، نسل کش، ویرانگر، یا در یک کلام، صهیونیست و امثال صهیونیست جاری شود. (1)

   امّا در باره صهیونیست ها بگویم، که من قبول ندارم مردم کوچه و بازار تل آویو و حیفا و بقیه ی شهرها و شهرکهای صهیونیستی فلسطین اشغالی، بی گناهند. آنها اگر هیچ جرمی نداشته باشند، حدّ اقلّ غاصب اند. و حکم غاصب، مقاتله و جهاد است تا اخراج یا نابودی کامل. کوچکترین گناه یهودی های آن سرزمین، غصب وطن دیگران است. و در کنارش، نسل کشی، ترور، ارعاب، و هر بدی که شما به ذهنتان برسد. من کسی را که این قوم را ترور کند، جز آزاده و آزادی خواه نمی دانم. من کسی را که این گروه را از سرزمین فلسطینیان اخراج کند، جز مجاهد نمی خوانم. و کسی را که در این راه کشته شود، جز شهید و مظلوم نمی نامم. و انسانیت را بدون این، معنا نمی کنم.

 

 

   ----------------

   1. راستش تعبیری رساتر از صهیونیست، برای واژه های فوق نیافتم.

 


چهارشنبه 86 اسفند 8 , ساعت 11:32 عصر

 

   به ما آموخته اند که عدد بدون معدود، هیچ ارزشی ندارد. هر چند عدد، بزرگ باشد. اصلاً ماهیت عدد به داشتن معدود است. همان گونه که حلوا حلوا گفتن دهان را شیرین نمی کند. ولی بعضی عددها به این حکم معترضند. بعضی عددها بدون داشتن معدود، حرفهایی برای گفتن دارند. مثلاً همین عدد یک را شما فرض کنید. بستگی دارد چگونه به آن بنگرید. با یک دید، کافر می شوید و با دید دیگر، موحّد راستین. عدد دیگری مثل هفت هم جالب است. هفت روز هفته، هفت آسمان، هفت طبقه ی دوزخ، هفت سال قحطی مصر و هفت سال زندانی یوسف(علیه السلام). هفت سال هم محمّد حسن ما هر چه بگوید فقط باید بگوییم چشم. آقای خانه است دیگر.

   عدد چهارده هم عدد مقدّسی است و صاحب اثر. در اثر گذاریش فقط تجربه دارم و دست استدلالم تهی است.

    داشتیم از عدد می گفتیم. یادش بخیر شبهایی که تا خود اذان صبح در مسجد جامع شهرمان با بچه ها ریاضی دوره می کردیم و عددها را به جان همدیگر می انداختیم. هیچ معدودی هم آنجا نبود که اعتراض کند. و یادش بخیر آن موقعی که با اعداد عربی مبارزه می کردیم تا بیاموزیمشان و بالاخره ما غالب می شدیم. البته هدف، بیان خاطره نبود. فقط نقش اعداد بود و تأثیر گذاری آنها.

   این میان عددی هم هست که کمی رنگش با عددهای دیگر فرق می کند. عددی که حزن آور است. بهتر بگویم، زنده کننده ی حزن است. عدد چهل را می گویم. هر وقت روی دیوارهای شهرمان عدد چهل را می بینم، به یاد دخترکانی می افتم که مادرشان را از دست داده اند و بعد از هفته،سعی کرده اند فراموشش کنند. ولی همین که به عدد چهل می رسند، دوباره کابوس بی مادری، روی سرشان خراب می شود. یا خاطره ی کودکانی سه ساله و چهار ساله را مرور می کنم که روزگار به آنها وفا نکرد تا قدم به قدم پشت سر پدرشان راه بروند و افتخار کنند که پدری بالای سرشان است.

   عدد چهل، گاهی خیلی اشک آور می شود. آنجا که خاطره ی کودکی را زنده می کند، که حتی اجازه ندارد جنازه پدرش را ببیند. حتی اجازه ندارد یادش برود که بی بابا شده است. یاد دخترانی که قدم به قدم می گریند و دعا می کنند بابای شهیدشان زنده شود. یاد اسارت، یاد غربت، یاد مدینه، یاد کربلا... همه اینها زنده می شوند. و تنها مقصر، عدد چهل است. یاد آن یاری که توان نداشت تا در کنار مولایش شهید شود. پُرسان پُرسان خود را به مقتلش می رساند. می گرید. زاری می کند. می گویند نمی بیند. شاید خدا خواسته که نبیند. اگر می دید، دقّ می کرد. پدر بینایی که از خیلی ها بینا تر است. از آنهایی که آمدند و خوردند و قهقهه زدند و کشتند و اسیر کردند و برای همیشه رفتند. از آنهایی که حتی به چشمشان هم اجازه ندادند که نور را به وجودشان برساند. باز تقصیر عدد چهل است.

   چهل، البته همیشه هم بد نیست. چهل، گاهی روز وصال است. روز رسیدن به حقیقت. روز اتمام عبادات خاصّ اولیاء. ما که علمش را نداریم. راهش را هم نرفته ایم. ولی شنیده ایم که گاهی خداوند برخی بندگانش را چهل روز مشغول خود می کند و از دیگران می بُردشان؛ و روز چهلم، می رساندشان به آنچه می خواهد. چهل شب کوه طور را فراموش نمی کنم. و چهل روز حراء را. چهل روز حجاج کربلا هم برایم جالب است. از اوّل ذی حجة تا خود عاشورا. و عاشورا روز لقاست. نمی دانم، واقعاً اسرای کربلا چهل روز بعد کجا بودند؟ شام؟ کوفه؟ در راه بازگشت به مدینه؟ یا هر جای دیگر! مهم نیست. ولی دلم می گوید آن دخترک هم چلّه گرفته بود. نمی دانم اوّلش کجای تقویم قمری سال 60 هجری است؟ ولی می دانم چهلمش، در خرابه ی شام است. روزی که بالاخره به وصال پدر رسید. شاید جابر هم چهل روز از مدینه تا کربلا در راه بوده است. البته قصدم تخریب تاریخ نیست. آن به من ربطی ندارد. ولی حسّ کارآگاهیم می گوید، چهل این میانه بی تقصیر نیست.

   اصلاً چهل این قدر خودش را مهم کرده که یکی از نشانه های حسینی ها و شیعه هاست. زیارت اربعین را می گویم. تصمیم گرفته ام رو کم کنی چهل هم که شده، آن را با دقّت بخوانم و اگر عمری بود....دیگر چهل خطم دارد تمام می شود. نمی دانم چه گفتم و از کجا به کجا رسیدم. ولی می دانم باز تقصیر چهل است.

 


چهارشنبه 86 اسفند 8 , ساعت 3:47 عصر

 

   نمی دانم چرا هر چه می کوشم از بعضی ها خوشم نمی آید. هر چه به خود تلقین می کنم که شاید آنها هم حرفی برای گفتن داشته باشند، دلم رضا نمی شود. نه اینکه حرفهایشان را نشنوم. می شنوم. استدلالهاشان راه هم کاملًا متوجّه می شوم. گاهی هم به شان حقّ می دهم. ولی در نهایت نمی توانم حرفشان را بپذیرم. راستش، چند باری هم ازشان دفاع کرده ام. ولی نهایتش جز پشیمانی نبوده است. اصلاً من اینجوری هستم. هر وقت با ندای دلم مخالفت می کنم، آخر کار زمین می خورم. گاهی می نشینم و از حساب و کتاب ریاضی و جبر و انتگرال گرفته تا صغرا و کبرای منطقی، همه را ردیف می کنم و از تمام ابزار ریاضی و فلسفی ام استفاده می کنم تا طرفدار آنها شوم. ولی در نهایت تمایلم به آنها نیست که نیست.

   فکر نکنید فردی خرافاتی هستم. اتّفاقاً دشمن قسم خورده خرافاتم. حاضرم برای نابود کردن خرافات جانم را بدهم. این مار صد خال و رنگ چه ها که با برادرانم نکرده است. ولی ندای دل چیزی دیگر است. لابد همان است که حاج آقا ها به آن می گویند «فطرت».

   خیلی وقتها در کلاس عقاید با استاد کلنجار می رفتیم که گاهی شناخت حقّ و حقیقت سخت می شود. گاهی حقّ و باطل چنان به هم می آمیزد که نمی توان به راحتی تشخیص داد. همین مسأله خیلی ها را زمین می زند. ولی وقتی به همان ندا می نگرم، خطّ پر رنگی میان حقّ و باطل می یابم. حتّی وقتی که نهال لجبازیم گُل می کند و می خواهم دیگران را اذیت کنم. وقتی که دارم به خودم دروغ می گویم. و وقتی که دارم دشمنی با خودم را به گاوماهی می رسانم. این جور مواقع به یاد مرحوم شحات انور می افتم و صوت دلنشینش و آیه ی شریفه ی « إنّا هدیناه السبیل، إمّا شاکرًا و إمّا کفورًا»

   به بعضی وبلاگها که سر میزنم، فراوان از فرمولها و قواعد علمی استفاده می کنند تا حاج محمود و دوستانش را بکوبند. راستش بعضی موارد هم حقّ با آنهاست. حاج محمود، حاج محمود است. معصوم که نیست. اشتباه هم می کند. ولی همین موقع ندای دلم می گوید، بوی نیزه و قرآن می آید. اینجاست که مودم ذهنم سریع کانکت می شود به صفین و کلام حقّ و اراده ی باطل.

   بعضی ها منتقدان خوبی هستند. ولی دلسوز نیستند. بعضی ها هم دوستان خوبی هستند. ولی با خاله خرسه، بی ارتباط نیستند. از هر دوی اینها متنفّرم.

   در عوض دو گروه اند که خنده ی شوق بر لبانم می آورند. دوستان دانا و دلسوز، که اوّل حقّ را می شناسند؛ بعد اگر دیگران مخالفش بودند، انتقاد می کنند و اگر موافق بودند، مردانه دفاع می نمایند. و دشمنان منصف؛ آنها که وقت دشمنی هم معلوم است فارغ التحصیل مدرسه انسانیت و راستگویی اند. چشم این ها، هم نقایص و نواقص را می بیند و هم کمالات و جمالات را.

   مشت نمونه ی خروار است. اگر قبول ندارید به لیست نمایندگان مجلسهای ششم و هفتم نگاهی بیندازید. در هر دو مجلس، از همه ی این گروهها نمونه هایی می بینید.

   راستش احتمال می دهم در مجلس هشتم هم مثال به اندازه کافی وجود داشته باشد. ولی امیدوارم لا اقل کلّیّت مجلس، دو گروه آخر باشند؛ گر چه چاره ای از آن بعضی های دیگر هم نیست.

   تا ببینیم...

 


سه شنبه 86 اسفند 7 , ساعت 3:51 عصر

 

   داشتم صحیفه امام1 را ورق می زدم که به یک سؤال و جواب زیبا برخوردم. بسیار آموزنده و در خور تأمّل بود. با خود گفتم آن را عینًا در وبلاگ بگذارم. بخصوص که در آستانه ی انتخابات هستیم و می تواند در انتخاب افراد اصلح کمکمان کند.

  این نامه را آقایان سیّد علی خامنه ای(مدّ ظلّه) و اکبر هاشمی رفسنجانی(حفظه الله) برای امام1 نوشته اند و تقاضای انحلال حزب جمهوری اسلامی را دارند. خودتان ببینید مبنای تشکیل این حزب چیست؟ حزبی که برای روشنگری، مبارزه با انحرافات و خنثی کردن توطئه های دشمنان داخلی و خارجی تشکیل شده و همچنان در همین راه استوار مانده است. یعنی کاملًا در جهت حفظ انقلاب و اسلام و وحدت تشکیل شد. حتّی در تشکیلش هم از ولیّ فقیه مشورت می گیرد. رنگ این حزب جز رنگ خدایی نیست. نه نارنجی است و نه سیاه و نه حتّی سفید. فقط در راستای برپا داشتن حکومت الله در زمین. و چه خدمات بزرگی که این حزب انجام نداده است. و چه شهیدان والاقدری که به اسلام هدیه نکرده است.

   همین حزب امّا در زمانی دیگر، احساس می کند که وجودش ـ اگر چه راه همان راه است و تفکّراتش همان تفکّرات ـ برای اتّحاد و همبستگی جامعه مناسب نیست و ممکن است به تحزّب و تفرقه کشیده شود. نه این که تفرقه آور شده، بلکه فقط ممکن است موجب تفرقه و دو دستگی شود. لذا خود سوزی می کند تا اسلام و انقلاب و اتّحاد ملّی و انسجام اسلامی باقی بماند.

   و آن پیر مراد هم چه نیکو پاسخ می دهد و چه جالب اشاره می کند که هدف حفظ  اسلام و انقلاب است. و انحلال این حزب با عظمت و بزرگی سران آن و علاقه مندی امام راحل1 به آنها، منافاتی ندارد. و جالب تر این که در اثر این انحلال نباید به کسی ـ چه جزو این حزب باشد، چه نباشد ـ اهانت شود.

   این هم عین متن دو نامه:

« بسم الله الرّحمن الّرحیم. محضر مبارت مرجع عالیقدر و رهبر کبیر انقلاب، حضرت امام خمینی _ مد ظله العالی

همان طور که آن رهبر عزیز اطلاع دارند، تاسیس "حزب جمهوری اسلامی" از طرف هیات مؤسس با مشورت آن مقام معظم و در شرایطی انجام شد که نیاز به یک تشکل در برابر انبوه مسائل در آغاز انقلاب و لزوم انسجام و انتظام نیروهای آگاه و مؤمن و گسترش آگاهیهای انقلابی و تربیت کادرهای فعال و کار آمد برای اداره کشور و خنثی کردن توطئه گروهکها و عوامل دشمن خارجی و ضد انقلاب داخلی بشدّت احساس می شد. این حزب در طول سالهای گذشته در حد توان خود به منظور تثبیت نظام جمهوری اسلامی و انجام تکالیف بزرگی که بر دوش خود حس می کرد، از هیچ کوششی فروگذار نکرد، و در کوران توطئه های چپ و راست با فداکاری و تقدیم شهدایی که بعضی از آنان چهره های برجسته و فراموش نشدنی انقلابند، از جمله شهدای هفتم تیر، نقاب از روی نفاق برانداخت و مظلومیت و حقانیت خط امام را به نمایش گذارد.

در طول جنگ تحمیلی، حزب جمهوری اسلامی در سراسر کشور به وظیفه اسلامی خود برای بسیج مردم و شرکت فعال در جبهه های نور عمل کرد، و جمعی از کادرها و اعضای آن در این جهاد مقدس به افتخار شهادت نایل آمدند. تعبد افراد این حزب به اسلام و اعتقاد راسخ آنان به ولایت فقیه، که خود عامل مهمی در کینه توزی ضد انقلاب بود، ایجاب می کرد که در مراحل و مقاطع مختلف انقلاب، با کسب رهنمودهایی از آن مقام معظم، حرکت حزب را تنظیم و سیاستهای آن را پی ریزی نمایند.

اکنون به فضل الهی نهادهای جمهوری اسلامی تثبیت شده و سطح آگاهی و درک سیاسی آحاد ملت انقلاب را از جهات عدیده آسیب ناپذیر ساخته و روشن بینی و توکل و قوت اراده آن رهبر عالیقدر و فداکاری و آمادگی مردم حزب الله توطئه های ضد انقلاب داخلی و استکبار جهانی را بی اثر و کم خطر نموده است. لذا احساس می شود که وجود حزب، دیگر آن منافع و فواید آغاز کار را نداشته، و بعکس، ممکن است تحزب در شرایط کنونی بهانه ای برای ایجاد اختلاف و دودستگی و موجب خدشه در وحدت و انسجام ملت گردد، و حتی نیروها را صرف مقابله با یکدیگر و خنثی سازی یکدیگر کند. لذا، همان طور که قبلا نیز کراراَ عرض شد، شورای مرکزی پس از بحث و بررسی مبسوط و مستوفا با اکثریت قاطع به این نتیجه رسید که مصلحت کنونی انقلاب در آن است که "حزب جمهوری اسلامی" تعطیل و فعالیتهای آن بکلی متوقف گردد. مراتب برای استحضار و کسب رهنمود عالی معروض می گردد. و الأمر إلیکم، و أدام الله بقائکم الشریف، سید علی خامنه ای _ اکبر هاشمی رفسنجانی»

جواب نامه:

« بسمه تعالی

جنابان حجتی الاسلام آقای خامنه ای و آقای هاشمی _ دام توفیقهما

موافقت می شود. لازم است تذکر دهم که حضرات آقایان مؤسسین محترم حزب، مورد علاقه اینجانب می باشند. امیدوارم همگی در این موقع حساس با اتفاق و اتحاد در پیشبرد مقاصد عالیه اسلام و جمهوری اسلامی کوشا باشید. ضمنا تذکر می دهم که اهانت به هر مسلمانی چه عضو حزب باشد یا نه بر خلاف اسلام و تفرقه اندازی در این موقع از بزرگترین گناهان است. والسلام علیکما و رحمة الله.

11خرداد66

روح الله الموسوی الخمینی» (1)

حال شما قضاوت کنید؛ از بین احزاب کنونی کشور، کدامیک در جهت حفظ اسلام و انقلاب و اتحاد و در راستای نیّات ولیّ فقیه و کدامیک در خلاف آن می باشد؟ کدام حزب حاضر است برای حفظ یکپارچگی امّت از منافع خود بگذرد و کدامیک حتی انقلاب و ارزشهای اسلامی را فدا می کند تا خود بماند؟ ظاهرا حلّ این مسأله برای مردم فهمیده ما کار سختی نباشد.

 

 

---------------------

1. صحیفه امام (ره) ج20، ص275

 


پنج شنبه 86 اسفند 2 , ساعت 12:29 صبح

 

   شنیده اید کسی کار خوبی انجام دهد یا به فرد یا افرادی کمک کند؟ همه به او می گویند :«خدا پدرت را بیامرزد!» اصولا نقش پدر در رشد و تربیت انسانها غیر قابل اغماض است. پدری که فقط به خورد و خوراک جسم فرزندان می نگرد و به روح و خوراک روحشان نمی پردازد، وظیفه ی خود را انجام نداده است. این نکته در متون ادبی و اشعار فارسی و همچنین عربی، به وضوح دیده می شود. راستش نمی دانم آیا سایر زبان ها هم این گونه اند یا خیر؟ دم دست ترین شعری که به ذهنم می رسد، شعری است که شاعرش را هم نمی شناسم:

« خدا رحمت کند پدرم را

که به استاد فرمود

فرزند مرا هیچ نیاموز

به جز عشق»

   یا حافظ می گوید:

« نه من از پــرده تقـوا به در افتــادم و بس      پـدرم نیـز  بهشت ابـد از دست بهشـت»

« ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی     تـا راهــرو نبـاشــی کِـی راهبـــر شــوی

  در مکـتب حقـایق،  پیــش ادیـب عشــق     هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی»

   این روده درازی ها برای اثبات یک امر بدیهی نیست. تنها مقدّمه ای است برای یک اعتراض؛ نمی دانم چرا همه این قدر اندر فضایل جایگاه پدری سخن رانده اند. ولی مادر، به اندازه ی تمام صفحات فرهنگ، به اندازه ی همه ساعتهای مطالعه، به اندازه ی فیشهای علمی دانشمندان، و به اندازه ی سراسر تاریخ، مظلوم واقع شده است. چرا دیوان حافظ فقط از «دولت مادر زاد» و «شیر مادر» و در نهایت، از «مادر گیتی و دهر» سخن می گوید؟ چرا هر چه می گردم، کمتر از مادر و تربیت مادر و زحمتهای شبانه روزی مادر می بینم؟ اشتباه نکنید. من فمینست نیستم. اتفاقًا فمینیست ها به مادر ظلم مضاعف کرده اند که نه او را شناخته اند و نه به هنر «مادری» تشویقش می کنند. تازگی ها هم که دارند «مادری» را ننگ و شغلی مردانه!! معرّفی می کنند. کلام به درازا کشید. ولی آنچه هست، این که مادر سهم بیشتری در تربیت فرزند دارد و ارث معنوی بیشتری از او می برد؛ ولی همیشه در حاشیه بوده است. راستش ما مسلمانیمان را هم کج فهمیده ایم. اسلام شاید، ـ گفتم شاید ـ جسم زن را تشویق کند که در خانه باشد. امّا روح زن را در اوج هرم اجتماع و در بالاترین قلّه ی فرهنگ سازی و انسان پروری می بیند. البته بحث من اینجا درباره مادر است نه زن. ادیبان ما که از مادر کم گفته اند. فمینیستها هم که مادر را کشتند. مدرنیته و جامعه ی مدنی هم که مادر را در زایمان و مهد کودک و نهایت در مدرسه تعریف می کند. پس کو مادر؟ کجاست این نقاشی زیبای خلقت؟ کجاست هنرمندی که آن را به من نشان دهد؟ کو معلّمی که به من بیاموزد: «میم مثل مادر»؟ و کو بازیگری که صدایی از مادر را در شهر پدرسالار نشان دهد؟ راستی کو روحانی مبلّغی که به گوشم برساند ندای هزار و چهارصد سال پیش اسلام را؟ مگر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) ـ که جز وحی به زبان نمی آورد ـ نگفت: «الجنّة تحت أقدام الأمّهات». چرا باید ما در لطیفه های خود هم به این بهشتی مظلوم تاریخ، ستم کنیم؟ حتی چرا باید در محاورات روزمره خود، در کنار دعا برای پدران خود، برای مادرانمان دعا نکنیم؟ راستی چرا بدترین فحشهای جامعه ی ما نثار مادران می شود؟

   فقط یک جمله ی دیگر: « مگر مادر چه ظلمی به من و تو کرده است؟» نه، یک جمله ی دیگر هم باید بگویم:« من به جای همه ی هستی، از مادر معذرت میخواهم».

 


پنج شنبه 86 بهمن 25 , ساعت 11:5 عصر

 

   قدیمی ها می گفتند در زمین ستاره های درخشانی هست که فقط وقتی تاریکی همه جا را گرفته باشد می درخشند. و من مطمئنم که چنین است. البته این ستاره ها در کنار ما هستند و آنها را می بینیم؛ ولی نمی شناسیم. این را وقتی خوب فهمیدم که معلّم جغرافیمان ـ آن سالها که مدرسه می رفتیم ـ درباره ی آسمان با ما سخن می گفت. او می گفت که ستاره ها در روز هم هستند. و شاید تعدادشان از ستاره های شب کمتر نباشد. ولی دیده نمی شوند. و الان از کنار هر انسان نیک سیرتی که می گذرم، با خود می گویم شاید این هم ستاره ای باشد.

   لبنان داشت تاریک می شد. از درخشش ستاره های جنگ سی و سه روزه بیش از یک سال می گذرد. لبنانی ها داشتند راه را گم می کردند. سنّت قطعی خدا در گوشها فریاد می زد که نوبت ستاره ای دیگر است. بله؛ همو که نمی شناختمش و هنوز هم نمی شناسمش. راستش سِرچم نمی آید که از اینترنت بیوگرافی او را بیرون بکشم. اصلاً بیوگرافی بهتر از این که او ستاره بود؟! و شناخت واضحتر از این که سی سال منتظر بود و الان به خانه ی مقصود رسید؟! بیایید قرآن بخوانیم: (من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمِنهم مَن قضی نحبَه و مِنهم مَن ینتظر و ما بدلوا تبدیلا) یعنی: بعضی از مؤمنان عهدشان به خدا را به راستی وفا کردند. پس حاج سیّد عبّاس ها رفتند و حاج رضوانها سی سال منتظر شهادت ماندند!(1)

   همین که با شنیدن خبر شهادتش، دلم هوری فرو ریخت، فهمیدم که اگر چه نمی شناسمش، ولی می شناسمش! مطمئن باشید، حتی اسمش را هم نمی دانستم. فقط تکان خوردم. مطمئن شدم نظام علّی و معلولی ورای این ماده ی لعنتی هم، حکومتی دارد برای خودش.

   بگذارید به خودش بگویم؛ ای که نمی شناسمت! ای که همیشه در دل من خواهی ماند! تو بوی سید عبّاس موسوی می دهی؛ بوی شیخ احمد یاسین؛ بوی شهید دکتر رنتیسی؛ اصلاً تو بوی شلمچه می دهی. نمی دانم شلمچه را می شناسی یا نه؟ ولی بوی آن را به خوبی از تو می شنوم.

   ای خوشنود از حکم خدا! ای حاج رضوان! ای عماد مغنیه! ای شهید! شهادتت مبارک! در روضه ی رضوان پایدار باشی!

   راستی تا یادم نرفته، شفاعت ما یادت نرود! سعی می کنیم بوی تو را بگیریم.

   یا علی!

 

 

--------------------------

1. سوره احزاب، آیه 23؛ در ضمن، ترجمه فقط تطبیقی است! نه تحت اللفظی، نه روان و نه حتی آزاد.

 

 


پنج شنبه 86 بهمن 18 , ساعت 12:12 صبح

 

   در زمان جاهلیت، انسانهای موحّدی در مکّه زندگی می کردند که اعتقادی به بتها نداشتند. مشرکان مکّه هم از این جریان خبر داشتند؛ ولی با آنها مخالفت نمی کردند و در عین شدّت اختلاف عقیده ای، در کنار آنها حسن همجواری داشتند. وقتی پیامبر اسلام 9مبعوث شدند، در اوّلین دعوت علنی خود، مردم را به توحید و نفی بتها دعوت کردند. در اینجا همان مشرکانی که با دیگر موحّدین کاری نداشتند، علنا با پیامبر 9 مخالفت کردند. این سؤال مطرح می شود که مگر توحیدی که اسلام آورد با توحیدی که در عصر جاهلی در مکّه بود چه فرقی داشت؟ مگر هر دو نمی گفتند: «قولوا لا إله إلّا الله تفلحوا»؟(1) و مگر هر دو بت پرستی را نفی نمی کردند؟

   نمونه ی این سؤال در زمان ما هم مطرح است. در خاور میانه شاید بتوان چند کشور اسلامی نام برد که اسلامیت و قوانین اسلامی در آنها حرف اوّل را می زند. در بین آنها حتما جمهوری اسلامی ایران و عربستان سعودی هم هستند. شاید مصر را هم بتوان در کنار آنها ذکر کرد. دشمنان اسلام از جمله امریکا و اسرائیل ( و همچنین بسیاری از کشورهای قدرتمند اروپایی) با آن دو کشور روابط حسنه ای دارند و احیانا از نظر نظامی و اقتصادی هم به آنها کمک می کنند. ولی در مورد ایران به هیچ چوبی، به صراط مستقیم نمی آیند و دائم دنبال بهانه تراشی برای دشمنی و نابود کردن انقلاب و حکومت جمهوری اسلامی هستند. خب دوباره سؤال فوق مطرح می شود که ـ گذشته از یک سری اختلافات مذهبی ـ مگر اسلام ایران غیر از اسلام آن دو کشور و دیگر کشورهای خلیج نشین است؟ مگر همه خدای یگانه را نمی پرستند. مگر همه کتاب آسمانی واحد و قبله ی واحد و پیامبر واحد ندارند؟ پس کدام عامل است که بین اینها فرق می گذارد؟

   در جواب این سؤال می توان به تعبیری از امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) اشاره کرد: «اسلام ناب محمّدی و اسلام آمریکایی». بله آنچه آنها دارند، اسلام آمریکایی است و آنچه ما داریم، اسلام ناب است. مهم این است که تفاوتهای این دو عقیده را بیان کنیم.

   مهم ترین نکته ای که در تفکّرات امام(ره) و دیگر همفکران ایشان می توان یافت، این است که اسلامی که آنها قبول دارند، اسلام «ظلم ستیز» است و اسلامی که دیگران قبول دارند «اسلام ظلم پذیر». یعنی آنچه امام خمینی (ره) و همفکران شیعه و سنّی(2) ایشان معتقدند، اسلام فعّال است؛ اسلام حرکت و پویایی؛ و اسلام جهاد با منکر؛ اسلامی که کوشاست و منفعل نیست. فکری که دقیقا از متن اسلام ناب گرفته شده و با تفکرات جاهلی قدیم و مدرن، مخلوط نشده و احیانًا به التقاط کشیده نشده است. فکری که از اوّل بعثت پیامبر اعظم9 با وی بود. فکری که می گفت در کنار پرستش خدای یگانه باید با بت پرستی ـ چه سنّتی و چه مدرنش ـ به مبارزه پرداخت. مسلمان باید در هر زمان  و هر مکان، بت های اطراف خود را بشناسد و بشکند. مسلمان اگر مسلمان است حقّ ندارد در مقابل ظلم، فساد، منکَر، کفر، نفاق، و امثال اینها سکوت کند. نباید صبر کند تا کارها خودش اصلاح شود.(3) مسلمان یعنی مصلح. سازگاری با باطل در فرهنگ اسلام معنا ندارد. باطل اگر به حقّ اضافه شود، نتیجه اش فقط باطل است، و نه حتی حق مخلوط به باطل.این فکری بود که پیامبر اسلام9 و اهل بیتش: داشتند و علمای راستین اسلام هم با این فکر مشی کردند و در برابر ستمگران قیام نمودند. آیات قرآن به صراحت این نکته را گوشزد می کنند. از جمله:

   1. سوره نساء آیه 95: خداوند جهادگران را بر خانه نشینان برتری داده است.(4)

   2. سوره آل عمران آیه 142: آیا گمان کرده اید که به بهشت می روید بی آن که خداوند جهادگران و شکیبایان شما را معلوم نکرده است؟!(5)

   3. سوره آل عمران آیه 110: شما بهترین امّتی هستید که برای مردم پدیدار شدید. به کارهای پسندیده فرمان می دهید و از کارهای ناپسند باز می دارید و به خدا ایمان دارید.(6)

   آیات و روایات اسلامی از این قبیل فراوانند. به حدّی که با یک بار مراجعه به آنها قطع پیدا می کنیم که ایستادگی و قیام و اصلاح جامعه بشری، جزو واجب ترین تکالیف مسلمانان است.(7)

   در نهضت عاشورا هم این اعتقاد آشکارا خود نمایی می کند. فرق نهضت امام حسین7 با بسیاری نهضتهای دیگر، در همین امر نهفته است. و می توان گفت رمز ماندگاری نهضت سید الشهداء 7 جز این نیست. در پایان قسمتی از وصیتنامه ی ایشان به برادرشان، محمّد بن حنفیه را که هنگام خروج از مدینه به ایشان دادند، ذکر می کنیم:

« إنّی لم أخرج أشرًا و لا بَطِرًا ...و إنّما خرجت لطلب الإصلاح فی أمّة جدّی9. أرید أن آمرَ بالمعروف و أنهی عن المنکر...»

   من برای طغیان و سرکشی قیام نکردم. تنها به این دلیل خروج کردم که در امّت جدم رسول خدا9 اصلاح ایجاد کنم( و فساد موجود را نابود کنم) قصدم امر به معروف و نهی از منکر است. ( ونه چیز دیگر)

 

-------------------------

1. یعنی بگویید: «خدایی جز خدای یگانه نیست.(نفی هر گونه بردگی و بندگی جز بندگی خالق جهانیان)» تا رستگار شوید.

2. ایشان همفکران فراوانی در بین شیعه و سنّی دارند و این طرز تفکّر مخصوص ایشان نیست. اگر چه اکثر قریب به اتّفاق علمای شیعه از صدر اسلام تا کنون این تفکر را دارند ولی بعضی از بارزین معاصر این فکر، عبارتند از مرحوم مدرّس، مرحوم شیخ فضل الله نوری، مرحوم میرزا کوچک خان جنگلی، سید جمال الدین اسد آبادی و... و از همفکران ایشان در اهل سنّت می توان به محمّد عبده، سیّد محمّد رشید رضا، همچنین نهضت اخوان المسلمین مصر، و... نام برد.

3. همانگونه که قرآن در مورد بنی اسرائیل نقل می کند که وقتی حضرت موسی7 آنها را به جهاد فراخواند، گفتند: موسی تو با خدا بروید و بجنگید. ما اینجا نشسته ایم تا شما پیروز بازگردید! (سوره مائده آیه 24)

4.فضّل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیمًا

5.أم حسبتم ان تدخلوا الجنّة و لمّا یعلم الله الّذین جاهدوا منکم و یعلم الصابرین

6.کنتم خیر أمّة أخرجت للنّاس تأمرون بالمعروف و تنهَون عن المنکر و تؤمنون بالله

7. در این رابطه کتب روایی شیعه و سنّی مملو از این روایات است به حدّی که در کتابهای معتبر اسلامی، ابوابی به عنوان امر به معروف و نهی از منکر وجود دارد و علمای بسیاری در این رابطه کتب مجزّایی نوشته اند.

 


یکشنبه 86 بهمن 7 , ساعت 11:14 عصر

 

   هر کسی در آخرین لحظات عمر، آن را که برایش مهم ترین است، وصیت می کند. این رسم نیکو در امامان معصوم ما هم رواج داشته است. داشتم دنبال مطلبی می گشتم که از قضا، به وصیّت نامه ی امام حسین 7 برخوردم. شما هم ببینید که امام حسین 7 در آخرین ساعات عمرش در کربلا خطاب به امام باقر علیه السلام چه نوشته است:

بسم الله الرحمن الرحیم

 من الحسین بن علی 7 إلى محمّد بن علی 7 و من قبله من بنی هاشم أما بعد فکأن الدنیا لم تکن و کأن الآخرة لم تزل و السلام  (1) 

از حسین بن علی 7 به محمد بن علی 7 و همه ی بنی هاشم قبل از: گویا دنیا هرگز نبوده و گویا آخرت فرا رسیده و هنوز هست. و السلام.

شما از این وصیّت چه می فهمید؟

 

----------------------

(1) کامل الزیارات ص 75، انتشارات مرتضویه، نجف اشرف

 


پنج شنبه 86 بهمن 4 , ساعت 12:39 صبح

 

  ماه محرّم همه ی دوستداران اهل بیت :، در عزای امام حسین 7 و شهدای کربلا می گریند و بر مظلومیت خاندان رسول خدا، نوحه و شیون سر می دهند. جای تعجّب ندارد. کافی است دلت با حسین باشد تا با شنیدن نام حسین 7 و کربلا، اشک از چشمت جاری شود. ولی اگر دل، به حقیقت، با حسین 7باشد، نه تنها با شنیدن وقایع کربلا، که با شنیدن هر ظلمی و دیدن هر مظلومی اشک از چشمت جاری می شود. مگر نه این است که حسین 7 حامی مظلوم و دشمن ظالم بود؟! (1) اصلا مگر حسین 7 برای امر به معروف و نهی از منکر قیام نکرد و مگر منکر زمان او ظلم و انحراف از دین، و معروف زمانش، عدالت و سنّن رسول خدا نبود؟! و مگر به قاعده ی کلّ یوم عاشورا و کلّ ارض کربلا(2) امروز من و تو نباید حسینی باشیم؟

   عاشوراء تمام شد. ولی هنوز صدای حسین 7 به گوش می رسد. خوب گوش بده! « هل مِن ناصر ینصرنی؟ هل مِن ذابّ یذبّ عن حرم رسول الله 9»؛ کسی هست مرا یاری کند؟ و مدافعی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ دوباره گوش کن! صدا این بار از کربلا نمی آید؛ از فلسطین می آید. از کرانه ی باختری می آید. از غزّه می آید. حال بگو؛ له ِ حسینی یا علیه او؟ زود تصمیم بگیر که عاشورای امروز در حال تمام شدن است. مراقب باش صدایت در گلو خفه نشود. مواظب باش به جای خودت، اسب و شمشیرت را نفرستی. راستی، پول نفت به خانه رواست یا به مسجد؟ چه می کنی؟ مرد شهادت هستی؟ آماده ای که اگر گفتند، بروی و با شمر زمانت بجنگی؟ چه شده؟ راه بسته است؟ باری نیست؛ راه دل که بسته نیست. کار دیگری کن! اگر نمی توانی زهیر باشی، ابوذر باش. داد بزن. اعلام جنگ کن. دفاع کن. این را که می توانی. نمی توانی؟ خب، اشک که می توانی بریزی. گریه کن. فکر کرده ای خدا گریه را برای چه آفریده است؟ برای این که اگر نتوانستی قیام کنی؛ اگر زمانه تو را عقب انداخت یا دشمن راه را بر نجات برادارانت بست، گریه کنی. مگر گریه ی فاطمه3 عرش را تکان نداد؟ مگر گریه ی کودکان حسین 7 ابن زیاد و یزید را ناتوان و رسوا نساخت؟ مگر فریاد مرگ بر اسرائیل تو نبود که لرزه بر کاخی انداخت که به سفیدی هم ظلم کرده است؟ و مگر راهپیمایی تو نبود که حیفا و تل آویو را موشک باران کرد؟

   تو اگر حسینی هم نباشی، باید رسم مسلمانی را به جای آوری. باید محمّدی 9 باشی. (3)مگر تو خود را تابع پیامبری نمی دانی که فرمود: کسی که صبح کند و اهتمام به امور مسلمانان نداشته باشد، از دین من خارج است؟! مگر نفرمود: کسی که صدای یا للمسلمین را بشنود و اجابت نکند، مسلمان نیست؟(4) آیا صدای کودکان حسین 7 را نمی شنوی که دارند در غزّه از فرط سختی، نابود می شوند؟ اگر مسلمان هستی، به پا خیز. قیام کن. فریاد بزن. دفاع کن. اصلا اشک بریز...

 

--------------------------

(1) حضرت امیر مؤمنان 7 هنگام شهادت، به حسنین 8 وصیّتی فرمودند که قسمتی از آن، چنین است: « وَ کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْنا» دشمن ظالم و یاریگر مظلوم باشید. نهج البلاغه، نامه 47

(2) این جمله اگر روایت هم نباشد، با آیات قرآن و روایات تطابق دارد. انسان هر روز در مرحله ی یک امتحان الهی است و هر روز صحنه ی کربلاء تکرار می شود. البته نه به عظمت کربلای سال61ه.ق

(3) اگر چه حسین و محمّد هر دو محمّد اند و هر دو حسین. حسینٌ منّی و أنا مِن حسین.

(4) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ 9: مَنْ أَصْبَحَ لَا یَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلًا یُنَادِی یَا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ. الکافی ج2 ص164 باب الاهتمام بأمور المسلمین.

در این رابطه:

از کربلا تا غزه 


   1   2   3   4   5      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خداحافظ
[عناوین آرشیوشده]