سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مرد را سرزنش نکنند که چرا حق خود را دیر درخواست نمود ، بلکه او را عیب کنند که دست بدانچه از آن او نیست گشود . [نهج البلاغه]
شنبه 87 مهر 6 , ساعت 6:29 صبح

   از وقتی بحث «عدالت اجتماعی» شعار جدّی سیاست دکتر احمدی نژاد شد، عده ی زیادی در مقابل آن موضع گرفته، آن را در شرایط فعلی نه توزیع ثروت که توزیع فقر نامیدند. این بحث به حدی داغ شده بود که از همان اول معلوم بود تمام دوره ی چهار ساله ی ریاست جمهوری دکتر را خواهد گرفت و شاید سالها بعد از آن هم ادامه یابد. جالب اینجاست که این بحث خودش را به برخی سخنرانی های محافل شبهای قدر امسال هم کشانده است. خوب است به برخی ادلّه ی دو طرف نگاهی بیندازیم.
   آنهایی که با رییس جمهور همراه اند، عدالت را رکن رکین و جدایی ناپذیر حکومت اسلامی می دانند و معتقدند که این، از اصول ثابت شده در شریعت اسلام است و مثلا خود حضرت امیرالمؤمنین «علیه السلام» از همان روز اوّل که رسما خلیفه ی مسلمین شدند، بحث عدالت را مطرح کردند و حاضر شدند برای اقامه ی آن حتی سراغ مهریه های زنان مسلمان بروند و اموال بیت المال را از آنان پس بگیرند. به گونه ای که در پی این اعتقاد، دچار سه جنگ اصلی شدند و در پایان هم ـ به قول ابن ابی الحدید ـ به دلیل شدت عدالت ورزی، او را به شهادت رساندند. این جریان، و سخنان فراوان حضرت که در کتبی مثل نهج البلاغه جمع شده است، به همراه روایات فراوان دیگری که از رسول خدا و ائمه ی اطهار به دست ما رسیده است، همه و همه فقط این نظریه را تأیید می کند که در حکومت اسلامی، بحث عدالت باید از همان اوّل اجرا شود و نباید حالت مترقبه و متاخر داشته باشد.
در مقابل، کسانی که مخالف این نظریه اند، معتقدند که برای انجام یک حکم، باید موضوعش محقّق شود. تا ثروتی نباشد، چه چیز را می خواهیم تقسیم کنیم و اصولا عدالت بر سر چه؟ اگر ما اجازه ندهیم که گروهی دستشان باز باشد و با آرامش خیال، به تولید ثروت بپردازند، چگونه چیزی را که نیست یا در حال نابودی است، بین همه ی مردم تقسیم کنیم؟! پس باید مدّتی بگذرد تا ثروت در جامعه به اندازه کافی تولید شود، و در مراحل بعدی به عدالت اجتماعی بپردازیم. بعلاوه این که تحقق عدالت در زمان ما، مستلزم ترجیح برخی گروهها و اصناف است که می توانند ثروت را تولید کرده و در اختیار جامعه قرار دهند. وگرنه بی عدالتی نسبت به این افراد توانا و خلاق پیش می آید.
   خوب است قبل از نقد این دو نظریه به یک نکته اشاره کنیم. ادامه مطلب...

شنبه 87 شهریور 2 , ساعت 1:53 صبح

ما ایرانی ها را سیاسی ترین مردم دنیا می نامند. راستش نمی دانم این شایعه را چه کسی و با چه استنادی پخش نموده است. ولی دست کم این هست که گذرتان به هر نقطه از این کشور پهناور که بیفتد، صحبت از نقد مسؤولین است و کمبودها و کم کاریها. نقد حزبها و گروهها و در یک کلام، نقد حکومت از بالا تا پایین.  این وسط اما، شایعه بسیار کارساز است و نقش بازی می کند. کافی است جمله ای  در یک پایگاه خبری یا حتی یک وبلاگ یا یک خیابان منتشر شود تا به سرعت نور، به همه جای کشورمان برسد. بدون این که به درست و غلط بودنش دقّت کنیم. از قدرت رسانه هم بسیار شنیده بودم. ولی وقتی این را با تمام وجودم لمس کردم که یک راننده ی بین شهری از رییس جمهور می گفت و کارهایش. و از همه عجیب تر، جدّیّت و اصرار وی در صحیح بودن این خبر که جناب دکتر محمود، همیشه یک صندلی کذایی همراهش دارد تا امام زمان روی آن، کنار دستش بنشیند و به او تلقین کند!!! می گفت، خودش بارها در تلویزیون این را دیده است. نمی دانم، شاید هم راست می گفت و یک صندلی خالی بوده است که احمدی نژاد قبل از سخنرانی روی آن نشسته بوده و وقت سخنرانی خالی بود. شاید هم شخصیتی می بایست روی آن می نشست و از باب تصادف خالی بوده است. مهم نیست. مهم این است که این شایعه به چه سرعتی و با چه استحکامی پخش شده است. این هم مهم نیست. مهمتر این است که ما ایرانیان چه زود خبرها را باور می کنیم و چه زود فراموش! کاش برای خبرهایی که قبلا شنیده ایم و شاید به هزار نفر گفته ایم، دفترچه ای درست می کردیم تا اکنون بدانیم چند درصدش دروغ نبوده است.

 


شنبه 87 مرداد 26 , ساعت 7:41 صبح

گاهی در کشورمان شاهد اتّفاقاتی هستیم که اگر کمرمان را نشکند، سردرد مبهمی را برایمان به ارمغان خواهد آورد. جمعی که نماینده ی این ملّت با فرهنگ و متدین و پیشرفته اند، به وزیری رأی اعتماد می دهند. سپس، بعد از مرگ سهراب دنبال نوش دارو گشته، قسم می خورند که در رأی دادن، فریب خورده اند. فریب دو نقل قول از زبان کسانی را که در چنین جایگاهی نه عقلا و نه شرعا و نه قانونا نقل قولشان اعتبار ندارد. یکی نقل قول رییس جمهور از مقام معظم رهبری مبنی بر حمایتشان از آقای وزیر پیشنهادی، آن هم در یک جلسه ی کاملا خصوصی؛ و دیگری نقل قول خود آقای وزیر از وزیر اطلاعات، مبنی بر باطل بودن شایعات موجود درباره ی خودش!
واقعا باید به چنین نمایندگانی افتخار کرد که با دو مسأله ی دروغ ـ یا حیله ی ـ به این روشنی، فریب می خورند و رأی اعتماد می دهند. خودتان قضاوت کنید. زمام مملکت را به چه کسانی سپرده ایم. راستی چرا صدای مخالفان خفه شد؟ نگاه کنید!


جمعه 87 مرداد 25 , ساعت 1:45 صبح

 

نمایشگاه طلیعه ی ظهور، امسال بسیار کلیشه ای بود. بیش از آن که فکرش را می کردم. حتی جای برخی غرفه ها هم تغییر نکرده بود. چه رسد به محتویاتش. تکرار اندر تکرار. برای آنتی پسروی، بد نبود. همین!


چهارشنبه 87 مرداد 9 , ساعت 7:44 عصر

فرخ بعد از این که از توطئه ی پدر خانمش اطلاع می یابد و با او دعوایش می شود، به محل کار می رود.
پشت میز نشسته و به شدّت مشغول حساب و کتاب است.
شاگرد: ببخشید آقا مشغول چه کاری هستید؟
فرخ: گاهی لازم است انسان، دارایی ها و بدهی هایش را حساب و کتاب کند، ببیند بدهی هایش بیشتر است یا سرمایه اش؟
همین یک جمله کافی است تا انسانی را یک عمر بسوزاند و دگرگون کند.

از سریال ترانه ی مادری همین ما را بس!


سه شنبه 87 اردیبهشت 17 , ساعت 6:58 عصر

 

علی دایی  

   آقای علی دایی سلام. 
   امیدوارم حالت خوب باشد و همیشه در کارهایت موفّق باشی.
   سالها پیش در پوست خود نمی گنجیدم، وقتی می شنیدم که فردی به نام دایی گلزن تیم ملّی ایران است و توانسته است در اعتلای نام ایران اسلامی نقشی داشته باشد. ایّام دبیرستان را می گویم و شور فوتبال و حسابان و جبر و هندسه را. آن موقع خوشحال بودم که فوتبال ایران به واسطه ی امثال علی دایی دارد در بین کشورهای دوست و دشمن ـ البته بیشتر در آسیا ـ می درخشد. سالها بعد هم که علی دایی را جزو گلزن های تیم ملّی دیدم، باز خوشحال بودم که گلزن با تجربه ای در تیم ملّی قرار دارد. حتی ناکامی های این تیم هم مرا خیلی ناراحت نمی کرد، وقتی می دیدم بزرگترهای تیم ملّی هنوز در ماندن در جمع دوستان و شاگردان خود، مصمّم اند. و الان باز خوشحالم که فردی پر آوازه در فوتبال جهان، سرپرستی تیم ملّی را به عهده گرفته است. به هر حال من علی دایی را می شناسم و به او افتخار می کنم. همان گونه که به رضازاده ها و پهلوان تختی ها و علامه طباطبایی ها و پروفسور حسابی ها و دیگران و دیگران افتخار می کنم. و بیشتر خوشحال می شوم وقتی می بینم جناب دایی، همچون دیگر مربّیان فوتبال ایران، در حاشیه ی مستطیل سبز می ایستد و با نذر و صلوات ـ البته در کنار تخصّص و تعهّد ـ برای پیروزی تیمش و تیم ملّی دعا می کند. و بیشترتر خوشحال می شوم وقتی می شنوم که علی دایی، برای تقویت نیرو و جلب معنویت به دیدار آیت الله العظمی بهجت مشرّف می شود.
علی دایی
ولی در کنار همه ی این خوشحالی ها ناراحت می شوم وقتی می بینیم علی دایی طاقت انتقاد ـ درست یا غلطش ـ را ندارد. ناراحت می شوم که حاضر می شود علیه دوست و هم تیمی اش اقامه ی دعوا کند. ناراحت می شوم وقتی می بینم حاضر نیست لحظه ای فکر کند که آیا خود مقصّر نیست؟ (نمی گویم مقصّر است. می گویم حاضر نیست فکر کند که مقصّر است یا خیر؟) و بیشتر ناراحت می شوم وقتی می بینم که از انتقاد دیگران چنین برافروخته می شود و آن را گناهی نابخشودنی می پندارد، ولی به راحتی در تخصّص دیگران دخالت می کند و به دیگران تهمت می زند. وقتی که در برنامه 90 حاضر است جلو یک متخصص داوری، به راحتی در کاری خارج از تخصصش دخالت کند و نظر غیر کارشناسانه ی خود را ـ به اذعان خودش ـ بقبولاند و نظر کارشناسانه ی کارشناس داوری را قبول نکند. حاضر می شود به جای اشتباه داوری، جلو چندین میلیون نفر بیننده، راحت به یک داور ـ که هنوز تبانی اش با تیم رقیب آقای دایی معلوم نشده ـ تهمت بزند و او را متّهم کند. بسیار افسوس می خورم به حال تیم ملّی ایران که قرار است زیر دست چنین معلّمی تربیت شود! بسیار غصّه می خورم به حال ایران که قرار است این افراد نماینده های ورزشی اش باشند. و بسیار دلم می گیرد که چرا وارثان پهلوانانی چون تختی، باید قهرمانانی بیش نباشند.
آقای دایی، نه هم قطاران شما و نه اذهان عموم مردم، هیچ کدام دشمن شما نیستند و همان طور که به امثال همشهری تو، حسین رضازاده افتخار می کنند، به تو هم افتخار می کنند.
آقای دایی، اگر کسی به تو انتقاد کرد، نمی خواهد تو را زمین بزند. می خواهد پیشرفت تو را ببیند و زمین خوردن تو را نبیند. آقای دایی، دشمن تو مردم و کارشناسان فوتبال نیستند. دشمن تو جهالت توست. این را من نمی گویم؛ امامی می گوید که تو برایش سینه هم می زنی. این را همان آیت الله بهجتی می گوید که از توصیه هایش استفاده می کنی.
آقای دایی! من برای آینده ی تو نگرانم. می ترسم امروز در رفتارت تجدید نظر نکنی و خوش رفتاری را به جای بد اخلاقی و غرور و خود بزرگ بینی پیشی نکنی و روزی که نباید، زمین بخوری. آقای دایی، اگر امروز از منتقد خود شکایت می کنی و داور خاطی را متهم به تبانی یا عدم عدالت می کنی، اگر امروز حاضری به راحتی در کار دیگران دخالت کنی، فردا باید در دادگاه افکار عمومی مردم حاضر و پاسخگو باشی.
آقای دایی، مواظب خودت باش!

...........................
پی نوشت:
1.من در اینجا شکایت رسمی خود از علی دایی را به افکار عمومی تقدیم می دارم. از کسی که به او افتخار می کنم!
2. امیدوارم این نامه به دست آقای دایی برسد.

 


پنج شنبه 87 اردیبهشت 12 , ساعت 7:25 عصر

 

   این پست را کمی دیر می نویسم؛ عذر تأخیر
   کلام به درازا خواهد کشید؛ عذر تطویل
   دوستی در وبلاگش به تقابل وظیفه و انتخاب پرداخته و این دو را غیر قابل جمع دانسته است و از این مقدّمه‌ی بدیهی به اینجا رسیده است که اگر کسی شرکت در انتخابات را وظیفه بداند، حقّ اختیار و انتخاب را از خود گرفته است. در توضیح و تبیین فرمایش ایشان می توان گفت، انتخاب مساوی است با حقّی که فرد در آن می تواند با اختیار و بدون هیچ الزامی، دست به گزینش بزند و یکی از طرفین یا اطراف قضیه ای را آزادانه برگزیند. این امر آن قدر بدیهی است که برخی دانشمندان از تعریف دقیق اختیار وا مانده اند و تعاریف خود را اصطلاحًا شرح الاسمی دانسته اند. حال شما فرض کنید یک رییس و مافوق، به زیر دستش می گوید تو امروز کاملا آزادی و این حقّ را داری که برنامه‌ی امروزت را خودت انتخاب کنی. ولی در عین حال وظیفه داری که فلان کار و فلان کار را هم انجام بدهی. مسلّما صدر و ذیل فرمایش و بخشنامه‌ی این مدیر محترم، دچار تناقض شده است و در حالی که به فرد حقّ انتخاب داده، حقّ انتخاب را از وی سلب نموده است. اگر بخواهیم این قضیه را طنز آمیز بیان کنیم به این جمله اشاره می کنیم که فردی به زیردستش بگوید:«تو کاملا آزادی که هر چه من بگویم، بگویی چشم»! قضیه انتخابات ایران هم شبیه همین قضیه است که از طرفی به فرد حقّ انتخاب می دهد و از طرفی به او تلقین می کنند که تو وظیفه داری در انتخابات شرکت کنی. پرتو حکم تناقض، به انتخابات کذایی ایران هم می تابد.
   بنده تا اینجا اصل تناقض را می پذیرم و آن را از خورشید ظهر تابستان، روشن تر می یابم. ولی به نظرم می رسد که دوست مذکور، از نکته ای غفلت کرده اند و همین نکته، ایشان را به مغالطه انداخته است. ادامه مطلب...

سه شنبه 87 اردیبهشت 3 , ساعت 7:44 عصر

 

قابل توجه همه ی دشمنان ملّت ایران
ما ایرانی ها قومی هستیم که چشم به داشته های دیگران و نداشته های خود دوخته ایم، و از داشته های خود و نداشته های دیگران چشم بسته ایم.
آخر در ایران، مرغ همسایه غاز است!
همین!


دوشنبه 87 فروردین 26 , ساعت 2:18 صبح

 

تقدیم به شهیدانی که با زمزمه کردن این شعر به دیدار یار شتافتند

بی تو ای صاحب زمان
بی   قرارم   هر   زمان
*****
از  غم  هجر  تو  من  دلخسته ام
همچو مرغی بال و پر بشکسته ام
*****
بی تو ای صاحب زمان
بی   قرارم   هر   زمان
*****
از  غم  هجر  تو  من  دلخسته ام
همچو مرغی بال و پر بشکسته ام
*****
کی شود آیی نظاره بر دل اندازی....
انفجار

یا حسین
برادرم...خواهرم
شهادتت مبارک

ای رهپوی وصال

...

.................................

لینکهای مربوط

انفجار بمب در شیراز 

گزارش بمب گذاری

 رهپویان وصال

پیام رهبر انقلاب

پیام آیت الله حائری شیرازی

پیام آیت الله دستغیب

 


پنج شنبه 87 فروردین 22 , ساعت 1:25 صبح

 

پیش نوشت: دوستان دعوت کردند بنویسم. نیاز به دعوت نبود. همین که اسم «مسلمان» را به یدک می کشم، کافی است تا رگ غیرتم بجنبد و کاری کنم. اگر مسلمان تر بودم، حتما منتظر موج هم نمی ماندم و نه یک موج، که امواج به راه می انداختم. آنچه می خوانید نامه ی سرگشاده ی من به پیامبر صلح و یار امام زمانم، حضرت عیسی مسیح است که بهترین درودهای خدا و فرشتگانش نثار او باد.

 

   سلام به تو ای پیامبر زنده. ای عیسی پسر مریم.سلام بر تو که در گهواره هم پیامبر بودی و زبان به حقیقت گشودی. سلام بر تو که در اوّلین سخن، خود را بنده ی خدا معرفی کردی.(1) و از همان نخست به آیندگان سپردی که تو را فقط بنده ی خدا بخوانند و نه خدا و نه پسر خدا و نه حتّی شریک خدا. گفتی تا در تاریخ ثبت شود که اگر عیسی هست، خدا هم هست. و اگر عیسی نباشد، باز خدا هست. خدا را نمی توان کشت. چرا که خدا زندگی بخش است و زندگی و مرگ مخلوق او هستند. و مخلوق در حقّ خالق اجرا نمی شود. و این را نه فقط در گهواره، که بارها بعد از آن گفتی و تکرار کردی. معجزه هم که آوردی، گفتی بإذن الله. گفتی تا مردم فرق سحر و معجزه را در نام «الله» ببینند. و چه توحید گر نابی هستی تو ای روح خدا.

   گفتم روح خدا. منظورم نه خدا بود و نه شریک خدا و نه پسر خدا. منظورم تو بودی که در بندگی به غایت رسیده ای. و عبد وقتی کامل شد، نفسش رحمانی می شود و می کند آنچه خدا می کند؛ جز خدایی. و پر واضح است که خدایی، غیر از بندگی است. سلام بر تو که از همان اوّل، قرآن ما را تصدیق کردی. نیاز نبود قرآن بخوانی یا اسم قرآن را به زبان بیاوری. همین بس که آنچه قرآن گفته تو هم گفته ای. گفتی بنده ی خدا هستی تا همان جا تکلیفت را با سرکشان و اومانیستها روشن کرده باشی. و  تا نشان دهی که معیار حقیقت و درستی، امر خداست، نه منافع احزاب و قدرتها و نسلها. و نه حتّی منافع همه ی مردم. و قرآن ما جز این را نمی گوید. راستی تو مردم را جز به نیکی و احسان و محبّت فرا نخواندی. تو هیچگاه به جنگ و خونریزی دعوت نکردی. تو فرعون صفتی را کوبیدی و به پیروی از خدا فراخواندی. و خدا مهربان است. رؤوف است. خواستار سعادت و آرامش بندگان است. خدا بخیل نیست و ناتوان هم نیست. تو این خدا را می پرستیدی و می پرستی. و به این خدا دعوت کردی.

   سلام بر تو که مبشّر بودی. بشارت دهنده به پیامبری بعد از خودت که اسمی نیکو و ستوده دارد. پیامبری که «احمد» نام دارد.

   ای پیامبر صلح و دوستی، ای روح خدا، ای صاحب نفس مسیحایی و ای زنده کننده ی بشرهای بی جان. ای که جانم به فدایت. گاهی این سؤال اذیّتم می کند که اگر تو به خوبی دعوت کرده ای، چرا قوم تو، فرزندان یعقوب، تحمّلت نکردند و قصد کشتنت کردند؟! و هنگام تأمّل به چیزی نمی رسم جز این که آنها نه با تو، که با خدا دشمن بودند. آنها عیسایی را نمی خواستند که بنده ی خدا باشد. کسی را می خواستند که تابع اهداف شوم و تلمودی آنها باشد.

   ای پیامبر عظیم، اکنون بعد از قرنها، همان قومی که تو را تحمّل نکردند، پیامبری را تحمّل نمی کنند که تو بشارت دهنده به او بودی. و کتابی را برنمی تابند که تأیید کننده ی پندهای پدرانه ی تو است. نمی دانم از آنها به تو گله کنم یا نه؟ در شهرهای ما رسم است که اگر کودکانی شیطنت کردند، شکوه به پدرانشان می برند. و نمی دانم آنها لیاقت فرزندخواندگی تو را دارند یا خیر. اگر فرزندان تو بودند که قصد هلاکت نمی کردند. و اگر پیروان تو بودند که به جای منطق، دست به استهزاء دراز نمی کردند. اگر فرزندان تو بودند به جای صلح طلبی، لشکر کشی و نسل کشی نمی کردند. و اگر تو پدر آنان بودی که کار دنیا به اینجا ختم نمی شد.

   ای پیامبر حکمت و اندرز، اکنون این ناخلفان، به قرآنی توهین می کنند که سراسر، نور و معنویت است. سراسر ایمان به خداست. سراسر رأفت و اخلاص است. قرآنی که می گوید اگر کسی یک انسان ـ بله فقط یک انسان ـ را بکشد، گویا همه ی مردم دنیا را کشته. و اگر کسی یک انسان را نجات دهد، گویا همه ی مردم دنیا را نجات داده است. و قرآنی که می گوید، هیچ کس را به جرم اختلاف عقیده نکشید. و قرآنی که در عین حال می گوید، از حق خود دفاع کنید و بدانید که قدرت ایمان بر همه قدرتها غالب است. آنها این قرآن را برنمی تابند. قرآنی که نور است و تا به حال هزاران نفر را به نیکویی رهنمون ساخته است. قرآنی که از نسل کشی منع می کند و حق پرستی و عدالت را بر قوم و نژاد پرستی و آپارتاید برتری می دهد. و قرآنی که در عین حال می گوید، علفهای هرز را باید از بوستان زندگی بشری، بر چید تا دیگران را هلاک نکنند و فرجام بشریت را به حیوانیت و باغ صلح را به لجنزار کینه و دشمنی تبدیل نکنند. آنها این قرآن را نمی خواهند. کتابی که جز آرمانهای تو را نمی طلبد.

   ای روح خدا، من همیشه برای نجات مردم دنیا دعا کرده ام. همیشه برای رسیدن یک منجی دعا کرده ام. اکنون نیز برای رسیدن تو دعا می کنم. دعا می کنم که بیایی و این مردم بی جان را جان ببخشی. چرا که شنیده ام با آمدن تو جهان پر از کثافت و ظلم، رنگ و روی زندگی می یابد. شنیده ام تو به رهبری اقتدا می کنی که همه ی بیچارگان عالم آرزویش را می کنند. و شنیده ام یار او هستی. پس دعا می کنم که تو بیایی و او هم بیاید. شاید کینه ها و دشمنی ها به دوستی و برادری و برابری تبدیل شد.

   سلام بر تو و بر پیروان واقعی تو، که به پیامبر خاتم پیوستند. و سلام بر تو و بر پیروان واقعی تو که به مهدی آخر الزمان می پیوندند. و سلام بر تو و بر او باد که دست در دست تو این جهان خزان زده را بهاری و شکوفا می کند.

 

                                                                                                            ارادتمند شما

                                                                                                            یک مسلمان

این موج از اینجا شروع شد. من هم دعوت می کنم از دوستانم جوان ایرانی،  سرگیجه ها...،  حرفهای جوانی، استاد مقامی،  کوهپایه ، پاکدیده  و همه دوستان که نامه ای به پیامبر خدا، عیسی 7 بنویسند.

------------------------------

1. سوره مریم آیه 30 (قال إنّی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیًّا)

 

 


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خداحافظ
[عناوین آرشیوشده]